**احساس گناه در سایهی اسکیزوفرنی**
اسکیزوفرنی فقط توهم و هذیان نیست؛ گاهی سنگینترین بار آن، احساس گناهی است که در سکوت میخزد. فردی که با این اختصار دست و پنجه نرم میکند، اغلب درگیر این پرسش آزاردهنده است: *«آیا واقعاً تقصیر من بود؟»* حتی وقتی منطقاً میداند که بیماری است خارج از کنترلش، صدایی درونی او را برای هر فکر آشفته، هر واکنش غیرمنتظره، یا هر آسیبی به عزیزانش سرزنش میکند.
این احساس گناه ممکن است از دو جا سرچشمه بگیرد: نخست، ناتوانی در تشخیص مرز بین *«خود»* و *«بیماری»*، و دوم، واکنش جامعه که گاهی با برچسبها و قضاوتهای ناعادلانه، فرد را به انزوا میراند. بیمار مدام از خود میپرسد: *«اگر داروهایم را منظم تر مصرف میکردم، آیا این اتفاق میافتاد؟»* غافل از اینکه اسکیزوفرنی مانند هر بیماری جسمی، نیاز به درمان و حمایت دارد، نه سرزنش.
اما شاید تلخترین بخش ماجرا این باشد که همین احساس گناه، دور باطلی ایجاد میکند؛ اضطراب ناشی از آن، علائم را تشدید میکند و تشدید علائم، گناه بیشتری به دنبال میآورد. شکستن این چرخه، تنها با درک این واقعیت ممکن است که *«تو بیماری را انتخاب نکردی، اما میتوانی مسیر بهبود را انتخاب کنی»*.