خوانش ملکا

داشتن دو باور متضاد در یک زمان


**دوگانگیِ باور؛ سکونت در سرزمینِ تضادها**

انسان گاه در تناقضی عجیب زندگی می‌کند: باوری در چپ‌دست و باوری دیگر در راست‌دست. این دوگانگی، مثل سایه‌ای که همزمان به دو سو کشیده شود، وجود را به میدان نبردی خاموش تبدیل می‌کند.

*”همچنان که بخشی از من به عشق باور دارد، قسمتی دیگر آن را افسانه می‌داند.”*
*”همزمان که به آزادی اراده معتقدم، جبرِ هستی را نیز با پوست و استخوان لمس می‌کنم.”*

این هم‌زیستیِ پارادوکسیکال، ریشه در ژرفای پیچیده‌ی روان آدمی دارد. گاه محصولِ تجربه‌های متناقض زندگی است و گاه برآمده از ترسِ انتخابِ یک سو. ذهن در این میانه، مانند پرنده‌ای که میان دو شاخه در نوسان باشد، آرامش را می‌طلبد اما تضاد را نیز می‌پرورد.

شاید این دوگانگی، نشان‌دهنده‌ی بلوغِ فکری باشد؛ پذیرش این که حقیقت همیشه یک‌رنگ نیست. اما وقتی این تضاد طولانی شود، مانند دو هم‌خانه‌ی ناسازگار، آرامش را می‌دزدد. راهِ برون‌رفت، نه در انکارِ یکی به نفع دیگری، که در گفت‌وگوی صادقانه با خویشتن است: *”آیا این باورها واقعاً در تضادند، یا شمایل‌های گوناگونِ حقیقتی واحدند؟”*

در پایان، شاید انسانِ امروز بیش از هر زمان دیگری محکوم به زندگی با این دوگانگی است؛ در جهانی که هر روز مرزهای یقین را می‌شکند، شاید پذیرشِ این تناقض، خود نوعی خرد باشد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا

برای دریافت مشاوره اطلاعات خودتان را ثبت نمایید.