خوانش ملکا

محتسب

**داستان محتسب**

در شهری که قوانین سخت‌گیرانه بر زندگی مردم سایه افکنده بود، محتسب هر روز در کوچه‌ها قدم می‌زد و نگاه تیزبینش را بر رفتار مردم می‌دوخت. وظیفه‌ی او این بود که نظم را حفظ کند، از ناهنجاری‌ها جلوگیری کند، و عدالت را اجرا کند.

اما در یکی از شب‌های تاریک، حادثه‌ای رخ داد که همه‌چیز را تغییر داد. مردی که همیشه خاموش و بی‌صدا در بازار کار می‌کرد، ناگهان در برابر محتسب ایستاد و با صدایی آرام گفت: «عدالت فقط در قوانین نیست، بلکه در قلب انسان‌هاست.»

محتسب برای لحظه‌ای مکث کرد. آیا حقیقت فقط همان چیزی بود که او در کتاب‌های قانون خوانده بود؟ آیا عدالت فراتر از دستورها و مجازات‌ها بود؟

داستان می‌تواند روایتی از درگیری میان قانون و اخلاق، قدرت و وجدان، یا حتی تحول درونی محتسب باشد. آیا او همچنان به روش پیشین خود ادامه می‌دهد، یا این برخورد، مسیر زندگی‌اش را تغییر خواهد داد؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا

برای دریافت مشاوره اطلاعات خودتان را ثبت نمایید.