خوانش ملکا

ماهیگیر و مروارید

**داستان ماهیگیر و مروارید**

در ساحلی دورافتاده، جایی که امواج هر روز با ماسه‌های نرم نجوا می‌کردند، ماهیگیری ساده زندگی می‌کرد. او هر صبح با امیدی تازه تور خود را به آب می‌انداخت، اما روزها می‌گذشت و صید او ناچیز بود.

یک روز، هنگام کشیدن تور، دستش به چیزی سخت و براق برخورد کرد. مرواریدی درخشان، بزرگ‌تر از هر آنچه پیش از آن دیده بود، در میان تور برق می‌زد. چشمان ماهیگیر از حیرت و شادی می‌درخشید، اما بلافاصله این فکر به ذهنش رسید: «آیا این مروارید خوشبختی من است، یا آزمایش سرنوشت؟»

او می‌توانست آن را بفروشد و زندگی‌اش را تغییر دهد، اما در همان لحظه، پیرمردی که در کنار ساحل نشسته بود، گفت: «هر مروارید داستانی دارد. اگر به دستت رسیده، شاید به جای ثروت، پیامی برایت آورده باشد.»

ماهیگیر در دوراهی تصمیم‌گیری گیر افتاده بود. آیا باید آن را نگه دارد، بفروشد، یا رازش را کشف کند؟

داستان می‌تواند ادامه یابد، با سفری برای یافتن منشأ مروارید، یا شاید انتخابی که مسیر زندگی ماهیگیر را برای همیشه تغییر دهد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا

برای دریافت مشاوره اطلاعات خودتان را ثبت نمایید.