همهی ما باورهای خاص خود را داریم که زندگی
باورها چگونه شکل میگیرند؟
باورها به طور کلی از ۲ روش تجربیات، استنباط و استدلال یا با پذیرش مفاهیمی که دیگران آن را درست میدانند، حاصل میشوند. بیشتر باورهای اصلی ما در کودکی شکل میگیرند. ما در هنگام تولد با یک لوح پاک و بدون اعتقادات پیشساخته به این دنیا وارد میشویم. ما موجودات تأثیرپذیری هستیم و تقریبا در همهچیز به دنبال معنا میگردیم، زیرا به طور طبیعی کنجکاویم.
والدین و محیط اطراف از سالهای کودکی سهم بزرگی در شکلگیری باورهای ما دارند. محیط مدرسه و دوستانمان نیز نقش مهمی را ایفا میکنند. از آنجایی که ما در سنین جوانی قادر به تشخیص حقیقت و دروغ نیستیم، غالبا آنچه به ما گفته میشود را به عنوان حقیقت قبول میکنیم؛ همچنین، از آنچه تجربه کردهایم، تأثیر بسیاری پذیرفتهایم. تکنیک تغییر باور به ما کمک میکند باورهای خود را به چالش بکشیم.
به عنوان مثال، فرض کنید شما نیمی از غذایتان را در بشقاب باقی میگذارید. والدینتان ممکن است برای این کار سرزنشتان کنند و به شما بگویند که بچههای خوب غذایشان را کامل میخورند؛ یا بگویند که شما آدم ناسپاسی هستید که نیمی از غذایتان را نمیخورید. اگر آنچه پدر و مادرتان میگویند درست باشد، اکنون بذر اعتقاد را کاشتهاید. شما شروع به پذیرش این باور میکنید که کودکان خوب باید هر غذایشان را کامل بخورند.
هر بار که غذای خود را تمام نمیکنید و به این دلیل والدینتان شما را تنبیه میکنند، عقایدتان مستحکمتر میشود. اگرچه برخی از این عقاید غلط هستند؛ اما به کمک تکنیک تغییر باور میتوانید آنها را اصلاح کنید.
وقتی چیزی را به عنوان واقعیت میپذیریم و به آن معتقد میشویم، در ضمیر ناخودآگاه ما ذخیره میشود. ضمیر ناخودآگاه ما درست یا غلط بودن اعتقاد را نمیداند یا به آن اهمیتی نمیدهد و بهسادگی آن را در موقعیتهای پیش رو استفاده میکند. ضمیر ناخودآگاه به عنوان راهنمای خودکار عمل میکند تا زندگی ما را آسانتر کند و ما را ایمن نگه دارد. این کار کمک میکند تا در شرایط خاص به طور خودکار اقدامات لازم را انجام دهیم.
اما اگر اعتقادمان نادرست باشد چطور؟ در چنین مواقعی باید از تکنیکهای تغییر باور کمک بگیریم.
چگونه اعتقادات ما بر رفتار، افکار و احساساتمان تأثیر میگذارند؟
به این فکر کنید که هنگام عبور از یک خیابان شلوغ چگونه به طور خودکار عمل میکنید. از آنجایی که به شما آموزش داده شدهاست و باور دارید که این موقعیت میتواند خطرناک باشد، به طور خودکار به هر ۲ طرف خیابان نگاه و سپس عبور میکنید.
این یک پاسخ خودکار است. به همین ترتیب، ما صدها و حتی هزاران باور دیگر داریم که افکار و پاسخهای خودکار را رقم میزنند. بسیاری از این باورها درست هستند و بهخوبی به ما کمک میکنند، اما موارد دیگری نیز وجود دارند که مبتنی بر واقعیت نیستند و فقط به طرز بدی مانع ما میشوند که با کمک تکنیک تغییر باور میتوانیم این باورهای غلط را جایگزین یا حذف کنیم.
وقتی باورهای عمیقی داشتهباشیم که ناخودآگاه تکیهگاهمان شدهباشد، دائما به دنبال اثبات اعتبار و تقویت آنها درون ذهنمان خواهیم بود. چگونگی تفکر، عمل و احساس ما بر اساس این باورهاست. به عنوان مثال، اگر اعتقاد داشتهباشیم که تمام سگها خطرناکاند (شاید به این دلیل که والدینمان در کودکی به ما چنین گفتهاند یا سگ همسایه به ما آسیب زدهاست)، هر کاری میکنیم تا با آنها تماس نداشتهباشیم. اما با کمک تکنیک تغییر باور میتوانیم این باور خود نسبت به سگها را تغییر دهیم.
باورها میتوانند ماهیت قدرتبخش یا محدودکنندهای داشتهباشند. اعتقادات محدود یا منفی مانع تحقق تواناییهای واقعی ما میشوند، جلوی رشد ما را میگیرند و افکار و احساسات منفی به وجود میآورند. از سوی دیگر، توانمندسازی یا باورهای مثبت با کمک تکنیک تغییر باور، به ما این امکان را میدهند که قدرتمند عمل کنیم، به خودمان ایمان داشتهباشیم و افکار و احساسات مثبت را در خود خَلق کنیم. در یک جمله، باورهای ما واقعیات ما را میسازند.
با این حال، بیشتر مردم به اعتقاداتشان آگاه نیستند، زیرا هرگز برای تجزیهوتحلیل دقیق آنها زمان صرف نکردهاند و با تکنیک تغییر باور آشنایی ندارند. این موضوع توضیح میدهد که چرا برخی از افراد با وجود سختترین شرایط رشد میکنند و موفق میشوند، در حالی که دیگران شکست میخورند. همهی اینها در باورهای ما خلاصه میشوند.
حال موقعیتهای زیر را در نظر بگیرید و ببینید که بر اساس نمونههایی از باورهای محدودکننده و توانمندکننده چگونه فکر، احساس و عمل خواهیم کرد و نقش تکنیک تغییر باور را میبینیم:
باور محدودکننده | باور توانمندکننده |
من برای خوشبخت بودن نیاز دارم ثروتمند باشم. | من میتوانم انتخاب کنم که خوشبخت باشم، بدون توجه به شرایط. |
ساختار بدن من به گونهای است که هر اقدامی کنم، باز نمیتوانم وزن کم کنم. | اگر به ورزش صحیح و مناسب بپردازم، میتوانم سالم و متناسب باشم. |
من هرگز موفق نخواهم شد، مگر اینکه مدرک کارشناسیارشد داشتهباشم. | موفقیت من بر اساس میزان سختکوشی و تلاشم تعیین میشود، نه بر مبنای سطح تحصیلاتم. |
سابقهی خانوادگی من در مسیر ساختن آینده محدودم میکند. | من با تلاش کافی و آموزش مناسب میتوانم به هر آنچه میخواهم برسم. |
من نمیتوانم هیچ حرفهای را شروع کنم، زیرا سرمایهی کافی ندارم. | ملاقات آدمهای جدید و یافتن یک سرمایهگذار از میان آنها میتواند کمک خوبی برای من باشد. |
من زشت و نخواستنی هستم. | من جذاب و خواستنی هستم. |
من برای شروع کردن و انجام دادن کارها بسیار پیر شدهام. | فعالیت کردن در این سن به این معنی است که من برای انجام هر کاری تجربه و خِرَد لازم را دارم. |
من هرگز شخص مناسبی را برای ازدواج پیدا نخواهم کرد. | فرد مناسبی برای من وجود دارد؛ فقط باید بیرون بروم و با افراد جدید ملاقات کنم. |
بیشتر افراد دروغگو هستند و قصد فریب دادن مرا دارند. | بیشتر مردم صادق و مهربان هستند. |
من سخنران عمومی خوبی نیستم و اگر روی صحنه صحبت کنم، موجب شرمساری خودم میشوم. | اگر دربارهی موضوعات مختلف تحقیق کنم و به قدر کافی آماده شوم، میتوانم بهخوبی دربارهی آنها صحبت کنم |
اینها نمونههای محدودی از باورهای محدودکننده هستند که با تکنیک تغییر باور میتوانیم آنان را تغییر دهیم. به یاد داشتهباشید که ما تمایل داریم تمام کارها را برای تأیید و تقویت باورهای خودمان انجام دهیم. ما بر اساس اعتقاداتمان فکر، احساس و عمل خواهیم کرد. اعتقادات ما از لحاظ میزان قدرتمندی همانند پیشگوییهای دقیق شخصی هستند.
حال متوجه خواهید شد که چرا بررسی اعتقادات ما بسیار مهم است؛ کاری که انبوه افراد هرگز انجام ندادهاند؛ همچنین، شناسایی باورهای محدودکننده حائز اهمیت است تا بتوانیم با کمک تکنیک تغییر باور، باورهای توانمندکننده را جایگزین آنها کنیم. زمانی که این باورهای محدودکننده مانع ایجاد احساس رضایت درونی ما میشوند و ما را از بهرهبرداری کامل از تواناییهایمان باز میدارند، لزومی ندارد با آنها زندگی کنیم.