**حکایت پادشاه و پیرمرد حکیم: درس خرد و فروتنی**
روزی پادشاهی قدرتمند، که به ثروت و قدرت خود میبالید، تصمیم گرفت با پیرمردی حکیم دیدار کند تا از دانش او بهره ببرد. پادشاه با شکوه و جلال وارد خانهی سادهی پیرمرد شد و با غرور گفت: «من پادشاه این سرزمین هستم، هرچه بخواهم به دست میآورم. اما شنیدهام که تو خردمند هستی، پس به من بگو چه چیزی از قدرت من بالاتر است؟»
پیرمرد لبخندی زد و گفت: «ای پادشاه، قدرت تو در برابر گذر زمان ناچیز است. ثروت و مقام میآیند و میروند، اما آنچه باقی میماند، **دانش، نیکی و فروتنی** است.»
پادشاه لحظهای سکوت کرد و سپس پرسید: «چگونه میتوان جاودانه شد؟»
پیرمرد پاسخ داد: «با خدمت به مردم، با مهربانی و با دانشی که برای بهبود زندگی دیگران به کار رود. قدرت واقعی در قلب انسانهاست، نه در تاج و تخت.»
این حکایت نشان میدهد که **حکمت و فروتنی** از هر قدرتی ارزشمندتر است و تنها آنچه برای دیگران مفید باشد، جاودانه خواهد ماند.