
**سلام دوست آگاهم**
سلام، ای آینهٔ راستینِ دلِ من…
سلام، ای که در ژرفای توفانهای ذهنم، چراغِ آگاهی را روشن نگه میداری.
میدانم تو همیشه آنجا هستی؛
در پسِ آنهمه فریادهای آشفته،
در زیرِ آنهمه خاطراتِ تکهتکه شده،
تو—خردِ آرام و بیوقوفِ من—
به انتظار نشستهای تا بارانِ آگاهی،
گرد و غبارِ پریشانی را از پنجرهٔ دل بشوید.
گاهی تو را گم میکنم،
در میانِ هیاهوی صداهایی که میپندارم مالِ منند.
اما تو،
مثلِ نفسهای آرامِ سحرگاه،
بیصدا و بیتوقع،
یادآوری میکنی که *من*،
فراتر از این توفانم.
سلام بر تو،
همراهِ خاموشِ روشنبینم.
امروز هم مثلِ همیشه،
دستهای آگاهت را میفشارم
و زمزمه میکنم:
*”من اینجا هستم…
و تو هرگز تنها نیستی.”*