خوانش ملکا

وعده ی پادشاه

**وعده‌ی پادشاه: حکایتی از امید و انتظار**

در روزگاری دور، پادشاهی به یکی از رعایای خود وعده‌ی بزرگی داد. او گفت که در روزی مشخص، هدیه‌ای ارزشمند به او خواهد داد. مرد رعیت، با شور و اشتیاق، روزها را شمرد و در انتظار آن وعده زندگی کرد.

اما وقتی روز موعود فرا رسید، پادشاه وعده‌ی خود را به تعویق انداخت. مرد همچنان امیدوار بود، اما هر بار که زمان می‌گذشت، امیدش کم‌رنگ‌تر می‌شد.

**پیام این حکایت:**
– **انتظار و امید**: گاهی وعده‌ها می‌توانند انگیزه‌بخش باشند، اما اگر بیش از حد طولانی شوند، ممکن است ناامیدی به دنبال داشته باشند.
– **ارزش عمل به وعده‌ها**: قول و تعهد، زمانی ارزشمند است که به آن عمل شود.
– **واقعیت زندگی**: همیشه نباید به وعده‌های دیگران وابسته بود، بلکه باید مسیر خود را با تلاش و اراده ساخت.

این حکایت یادآور می‌شود که امید و انتظار باید با واقع‌بینی همراه باشد، و ارزش واقعی در عمل نهفته است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا

برای دریافت مشاوره اطلاعات خودتان را ثبت نمایید.