خوانش ملکا

ملانصرالدین و مرتاض

یکی از حکایت‌های معروف ملانصرالدین درباره‌ی او و یک مرتاض (عارف زاهد) است. در این داستان، ملانصرالدین که همیشه با طنز و شوخ‌طبعی مسائل را بررسی می‌کند، با یک مرتاض برخورد می‌کند که ادعا دارد سال‌ها در ریاضت و مراقبه بوده و به قدرت‌های خاصی دست یافته است.

**حکایت:**
روزی ملانصرالدین به مردی برخورد کرد که ادعا داشت از تمام وابستگی‌های دنیوی دست کشیده و تنها با نیروی ذهن و تمرکز، می‌تواند بدون غذا و آب زندگی کند. او گفت که سال‌ها در یک غار دورافتاده تمرین کرده و به مراحل بالای آگاهی رسیده است.

ملانصرالدین که همیشه به مسائل با دید طنز نگاه می‌کرد، خندید و گفت:
“خیلی جالب است! اما چه فایده‌ای دارد که انسان بتواند بدون غذا زنده بماند، ولی نتواند یک زندگی واقعی و مفید برای خودش و دیگران بسازد؟”

مرتاض که انتظار چنین پاسخی را نداشت، کمی مکث کرد. ملانصرالدین ادامه داد:
“به جای اینکه عمر خودت را در غار بگذرانی و از مردم دور باشی، می‌توانی در میان آن‌ها باشی، با آن‌ها زندگی کنی، به آن‌ها کمک کنی و دانش خودت را در راهی مفید به کار بگیری.”

این حکایت نشان می‌دهد که گاهی وابستگی به یک سبک زندگی خاص، بدون توجه به تأثیر آن بر دیگران، ممکن است بیهوده باشد. ملانصرالدین با شوخ‌طبعی، ارزش تعامل و خدمت به جامعه را یادآوری می‌کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا

برای دریافت مشاوره اطلاعات خودتان را ثبت نمایید.