خوانش ملکا

قصه هایی برای فرزندان _پدران. پائلو کوئیلو

یکی از داستان های کتاب:
**راه درست**
روزی، گوساله‌ای باید از جنگل بکری می‌گذشت تا به چراگاهش برسد. گوساله‌ی بی‌فکری بود و راه پر پیچ‌وخم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد. روز بعد، سگی که از آنجا می‌گذشت، از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله‌اش را وادار کرد از آنجا عبور کنند.

مدتی بعد، انسان‌ها هم از همین راه استفاده کردند: می‌آمدند و می‌رفتند، به راست و چپ می‌پیچیدند، بالا می‌رفتند و پایین می‌آمدند، شکوه می‌کردند و آزار می‌دیدند و حق هم داشتند. اما هیچ‌کس سعی نکرد راه جدیدی باز کند.

سال‌ها گذشت و آن مسیر، خیابانی شد. حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا می‌افتادند و مجبور بودند راهی را که می‌توانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند. مجبور بودند همان راهی را بپیمایند که گوساله‌ای گشوده بود.

در همین حال، جنگل پیر و خردمند می‌خندید و می‌دید که انسان‌ها دوست دارند مانند کوران، راهی را که قبلاً باز شده، طی کنند، و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه؟

این داستان نشان می‌دهد که چگونه عادت‌ها و مسیرهای تثبیت‌شده می‌توانند ما را محدود کنند، و گاهی لازم است از چارچوب‌های قدیمی خارج شویم و راه‌های جدیدی را کشف کنیم. 📖✨

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا

برای دریافت مشاوره اطلاعات خودتان را ثبت نمایید.