این یکی از داستانهای معروف دربارهی **قاضی و حکمش** است:
**حکم ناحق**
روزی مردی فقیر و رنجور نزد طبیبی رفت و از بیماریاش شکایت کرد. طبیب پس از بررسی حال او گفت: «برای بهبود، باید هر کاری که دلت میخواهد انجام دهی و هر چه دوست داری بخوری.» مرد فقیر که چیزی برای خوردن نداشت، با خود اندیشید که حداقل میتواند هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد.
در راه بازگشت، کنار نهر آبی درویشی را دید که مشغول شستن دست و صورتش بود. ناگهان هوس کرد که یک سیلی محکم به پشت گردن درویش بزند. بدون هیچ دلیل، دستش را بالا برد و سیلی محکمی نواخت. درویش که از ضربه غافلگیر شده بود، با خشم برخاست و مرد فقیر را نزد قاضی برد.
قاضی پس از شنیدن ماجرا، به مرد فقیر نگریست و دریافت که او بسیار ضعیف است و اگر حکم قصاص صادر کند، ممکن است جانش را از دست بدهد. پس با حکمت گفت: «به جای قصاص، مرد فقیر باید مبلغی به درویش بپردازد.» اما مرد فقیر چیزی نداشت که بدهد.
قاضی اندکی اندیشید و سپس حکمی صادر کرد که نهتنها عدالت را برقرار کند، بلکه درس بزرگی به مرد فقیر بدهد. او گفت: «از این پس، هرگاه هوس کردی کاری انجام دهی، ابتدا بیندیش که آیا توانایی پذیرش پیامدهای آن را داری یا نه.»
این داستان نشان میدهد که **هر عملی پیامدی دارد، و عدالت تنها در مجازات نیست، بلکه در آموزش و آگاهی نیز نهفته است**. ⚖️✨