چیزی که این روزها ذهنم را درگیر کرده است و در اتفاقات روزانۀ زندگیام خیلی تکرار میشود و البته به نظرم کاملاً قانون جذب را نقض میکند، این است که گاهی اوقات، اتفاقاتی را در زندگیام تجربه میکنم که هرگز به آنها فکر هم نکردهام!
مثلاً وقتی که متوجه میشوم افراد بسیار زیادی درگیر یک موضوعی هستند، خودم را بررسی میکنم و میبینم که من با آن موضوع هیچ مشکلی ندارم و حتی خیالم خیلی از آن بابت راحت است، اما بعد از مدتی کوتاهی آن موضوع را زندگیام تجربه میکنم.
مگر شما نگفتید که به هرچه فکر کنیم، وارد زندگیمان میشود؟ پس چرا من همیشه موضوعاتی را در زندگیام تجربه میکنم که اصلاً به آنها فکر نکردهام؟
مثلاً مدتی قبل، بعضیها اطلاعرسانی کردند که اکانت کاربران ایرانی در یکی از سرویسدهندههای بینالمللی مسدود میشود و کاربران ایرانی برای پیشگیری از مشکلات احتمالی، لازم است اطلاعات پرداختی خود را بازبینی و اصلاح کنند تا مشخص نشود که ساکن ایران هستند. اما چیزی که برایم عجیب است این است که من حتی یکبار هم به این موضوع فکر نکردم که ممکن است برای من هم چنین اتفاقی بیفتد؛ اما یکی دو روز که گذشت، متوجه شدم اکانت من نیز مسدود شده است.
از این نوع اتفاقات زیاد برایم تکرار میشود و این باعث شده است که از لحاظ ذهنی دائماً نگران باشم، یعنی الان واقعاً نمیتوانم بگویم خیالم از چه چیزی راحت است. مثلاً وقتی موضوعی به ذهنم خطور میکند که از بابت آن خیالم راحت است، بلافاصله من را نگران میکند و بهخاطر همین سعی میکنم هرطور که شده، اصلاً از موضوعاتی که خیالم از بابت آنها راحت باشد مطلع نشوم! این چیزی است که مرا بسیار نگران میکند.
لطفاً راهنمایی کنید که چطور باید این ابهام را حل کنم؟
بسیار خب، میخواهم خیلی ساده و مفید برایتان توضیح بدهم تا بتوانید دلیل این موضوع را راحتتر درک کنید. باتوجهبه چیزهایی که در این سالها دربارۀ قوانین کیهانی آموختهام، این که بگوییم «اگر به موضوعی فکر کنیم، وارد زندگیمان میشود» کاملاً متفاوت با اصول این قوانین است! حالا چطور صحت این گفته تأیید میشود؟
دربارۀ این موضوع تفکر کنید که هزاران سال است که هر روز افراد زیادی در حال «فکرکردن به پول» هستند؛ اما نتیجۀ آن چه بوده است؟ نتیجهاش این است که آنها همیشه درگیر مشکلات مختلف مالی هستند.
لطفاً به این جملهام خیلی دقت کنید؛ قانون جذب نمیگوید که اگر به موضوعی فکر کنید، آن موضوع وارد زندگیتان میشود؛ بلکه میگوید شما اساس باورها و فرکانسهایتان را وارد زندگی خود میکنید.
این قانون میگوید شما پایه و اساس آنچه که به آن توجه میکنید را وارد زندگیتان میکنید؛ نه آنچه که به آن فکر میکنید.
قوانین جهان هستی هرگز نمیگوید که اگر مثلاً گوشهای نشسته و فکر کنید که هفتۀ آینده فلان دوست صمیمی خود را میبینید، این اتفاق رخ میدهد! قوانین کیهانی نمیگوید که اگر به این فکر کنید که ثروتمند میشوید، همان لحظه برایتان یک کیسه پول از آسمان میافتد… .
چون موضوع اصلاً «فکر کردن» نیست؛ بلکه توجه و فرکانس شماست. یعنی اصلاً مهم نیست که شما به چه موضوعی فکر میکنید؛ بلکه این مهم است که به چه موضوعی توجه میکنید؛ این دو (فکر کردن و توجه کردن) کاملاً با یکدیگر متفاوت هستند.
مثلاً ممکن است کانون توجهتان بر مخارج زندگیتان متمرکز شده باشد؛ مثل قبض آب و برق و گازی که آمده یا مثل قسطهایی که مهلت پرداختش فرا رسیده است؛ یا مثلاً مبلغ اجارهای که به درخواست صاحبخانه افزایش پیدا کرده است… .
اینها فقط مثال بودند؛ هر موضوع دیگری میتواند ثابت کند که کانون توجه شما بر وجه «کمبود پول» یا «ازدستدادن پول» متمرکز شده است، نه بر ساختن و کسب ثروت ؛ بنابراین وقتی کانون توجه خود را بررسی میکنید، متوجه میشوید که فرکانسهای ارسالی شما از نوع «نداشتن پول» است.
فکرهای آنی اثر ندارند!
به این نکتۀ مهم نیز توجه داشته باشید که اساس تجربیات زندگی ما، با یک فکر آنی و لحظهای شکل نمیگیرد؛ بلکه حاصل توجه کردن به موضوعاتی است که آنقدر تکرار شده و آنقدر آن جنس از فرکانسها ارسال شده است که یک باور (مرتبط با آن موضوع) را در ضمیر ناخودآگاه ما ایجاد کرده و سپس تبدیل شده است به جزئی از تجربیات زندگیمان!
بنابراین موضوع «فکر کردن» نیست؛ بلکه موضوع یک «باور» است و باور حاصل یک «توجه» و یک «فرکانس» مشخص است که بارها و بارها و بارها تکرار شده تا جایی که به جزئی از رفتار و عادت ما تبدیل شده است؛ این یعنی آن باور در ضمیر ناخودآگاه ما برنامهریزی شده و ما اکنون بهصورت ناخودآگاه آن را در رفتارمان بروز میدهیم و فرکانسی همجنس با آن باور را به جهان هستی ارسال میکنیم.
حتی بعضی از باورهای ما، حاصل شیوۀ نگرش چند نسل از گذشتگان ماست و اکنون به شکلهای مختلف به ما به ارث رسیدهاند؛ یعنی چنین حدی از پشتوانۀ تکرار را در خود نهفته دارند.
و دوم اینکه تمام ترسها، شجاعتها، نگرانیها، آرامشها، امیدها و ایمان شما، از باورهایتان نشئت میگیرند؛ و اگر باورهایتان (دربارۀ موضوعی خاص) مثلاً دربارۀ پول، قدرتمند کننده و ثروتآفرین نباشد، بهصورت ناخودآگاه قادر به توجه کردن به وجه مثبت اتفاقات زندگیتان (که به کسب ثروت منتهی میشود) نخواهید بود.
همانطور که اگر باورهای شما (دربارۀ هر موضوعی) قدرتمند کننده باشند، ترسها و نگرانیهای متداول دیگران دربارۀ آن موضوع، برایتان قابلدرک نخواهد بود.
همۀ ما یک قطبنما داریم
همۀ ما در وجودمان یک قطبنمای دقیق و کامل داریم که نشان میدهد در هر لحظه از زندگی، در حال توجه به چه چیزی هستیم، خواستههایمان؟ یا ناخواستههایمان؟
و آن قطبنما، همان «احساسات» ما است. این قطبنما به این صورت کار میکند که مثلاً وقتی به موضوعی توجه میکنید و (به خاطر توجه به آن موضوع) به احساس آرامش میرسید، این احساس آرامش به این معنی است که شما در حال توجه به وجه مثبت آن موضوع هستید؛ بنابراین در حال جذب خواستههایتان به زندگی هستید؛ یعنی جذب چیزهایی که تجربۀ آنها، موجب آرامش بیشتر و احساس خوب بیشتر میشود.
اما در مقابل، اگر وقتی به موضوعی توجه میکنید، احساس ترس، نگرانی، غم، دلشوره و… دارید، این احساس منفی، نشاندهندۀ این است که در حال توجه به وجه منفی آن موضوع و درخواست ناخواستهها برای ورود به زندگیتان هستید.
به طور خلاصه قانون این است که به هرآنچه که توجه کنید، ریشه و اساس آن را وارد زندگیتان میکنید.
اگر بخواهم این قوانین را در یک جمله خلاصه کنم، آن جمله این است که: «احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب و احساس بد مساوی است با اتفاقات بد».
و نکتۀ مهم بعدی این است که این قوانین «ثابت»، «بدون تغییر» و «بدون استثنا» هستند؛ یعنی شما چه بهترین بندۀ خدا باشید، چه یک فرد معمولی، چه آمریکایی باشید چه ایرانی، چه زن باشید چه مرد، چه مسلمان باشید چه مسیحی، چه تحصیلکرده باشید چه بیسواد، چه کودک باشید چه کهنسال، اگر احساس بدی داشته باشید، قطعاً و بدون شک اتفاقات بدی را تجربه خواهید کرد.
خداوند مکانیزم این جهان مادی را به شکلی طراحی کرده است که به «فرکانسهای افراد» در هر لحظه واکنش نشان میدهد. یعنی شما مثل یک دستگاه فرستندۀ امواج، فرکانسهایی را به جهان هستی ارسال میکنید و جهان نیز مانند دستگاهی است که آن فرکانسها را دریافت کرده و نتیجۀ آن امواج را به شکل اتفاق و تجربیات مختلف، وارد زندگیتان میکند.
پس این تعریف که اگر به چیزی فکر کنید، وارد زندگیتان میشود، کاملاً نادرست بوده و متضاد قوانین جهان است؛ بنابراین چیزی که شما به آن فکر میکنید، وارد زندگیتان نمیشود؛ بلکه چیزی که به آن توجه میکنید، وارد زندگیتان میشود.
چند مثال برای اینکه این موضوع را بهتر درک کنید:
- وقتی دربارۀ چیزی نگران هستید یا از چیزی میترسید
- وقتی دربارۀ چیزی با خودتان در حال گفتگوی ذهنی هستید و احساس بدی دارید
- وقتی که در حال گله و شکایت از اوضاع هستید
- وقتی که در حال حسادت به فردی هستید
- وقتی که از موضوعی ترسیدهاید
- وقتی که از موضوعی خشمگین یا افسرده شدهاید
- وقتی که برای مشکلات زندگیتان دنبال مقصر میگردید…
در همۀ این موارد، شما در حال توجه کردن به چیزهایی هستید که آن را نمیخواهید.
البته این به این معنی نیست که دقیقاً همان چیزهایی را جذب میکنید که بهخاطر آن نگران هستید؛ نه! منظور این است که اتفاقات و شرایطی همجنس با آن توجه را جذب میکنید؛ یعنی چیزهایی را جذب میکنید که باعث ناراحتی، نگرانی، حسادت، خشم، ترس و… میشود.
به عبارتی سادهتر موضوعاتی را تجربه میکنید که موجب ترس بیشتر، نگرانی بیشتر، حسادت و خشم بیشتر و کمبود بیشتر است. چون با توجهتان به آن موضوعات، بهصورت ناخودآگاه، دارید از جهان اینگونه درخواست میکنید که: «من احساس نگرانی بیشتری میخواهم؛ احساس ترس بیشتری میخواهم؛ احساس دلشورۀ بیشتری میخواهم؛ احساس خشم بیشتری میخواهم؛ احساس حسادت بیشتری میخواهم». در یککلام، شما در این حالت احساس بد بیشتری را از جهان هستی درخواست میکنید… .
و طبق قانون، جهان نیز آرامآرام شما را وارد مداری میکند که در آن مدار: اتفاقات، شرایط، آدمها و موضوعاتی را تجربه میکنید که باعث احساس بد بیشتر میشود.
ولی اگر برعکس عمل کنید، یعنی اگر به موضوعاتی توجه کنید که احساس خوبی به شما میدهد، قطعاً و بدون شک، اتفاقات و شرایطی را در زندگیتان تجربه میکنید که نتیجهاش احساس خوب بیشتر است.
یک مثال ساده برای درک بهتر تفاوت فکر و توجه
فرض کنید که 5 روز دیگر آزمون کنکور دارید و بهخاطر آن بسیار نگران و مضطرب هستید؛ در همین اوضاع، دچار سرماخوردگی نیز میشوید؛ در این حالت، اگر بخواهید از قوانین کیهانی ایراد بگیرید، میگویید: «من هرگز این سرماخوردگی را جذب نکردهام؛ حتی یکبار هم به آن فکر نکردم؛ پس چرا سرما خوردم؟!».
پاسخ این سؤال این است که وقتی دربارۀ چیزی نگران هستید و میترسید، این احساس بد نشاندهندۀ این است که در حال ارسال فرکانسی از جنس ناخواستهها هستید و این نوع فرکانس، اتفاقاتی ناخواسته را به زندگیتان جذب میکند و نتیجۀ این ناخواستهها، داشتن احساس نگرانی بیشتر است.
میخواهم بگویم درست است که شما (در این مثال) به سرماخوردگی فکر نکردهاید؛ اما قانون این است که هر فرکانسی را که ارسال میکنید، اتفاقاتی همجنس با همان فرکانس را در زندگیتان تجربه میکنید.
به بیانی سادهتر، وقتی دربارۀ آزمون کنکور احساس نگرانی دارید، فرکانسی را به جهان ارسال میکنید و جهان نیز این فرکانس را اینگونه میخواند: «درخواست نگرانی بیشتر!».
به همین دلیل، جهان یکی از گزینههایی که در مدارتان وجود دارد و با این موضوع هم فرکانس است (مثل سرماخوردگی) را وارد زندگیتان میکند تا درخواستتان عملی شده و باز هم احساس نگرانی بیشتری داشته باشید.
یا مثلاً در همان اوضاع، برایتان مهمانی ناخوانده میآید که حداقل دو سه روزی در خانۀ شما ماندگار میشود و نتیجۀ این اتفاق این است که شما باز هم نگرانتر میشوید؛ زیرا فرصت مطالعه را نخواهید داشت. با اینکه شما هرگز به آمدن مهمان فکر نکرده بودید؛ اما آن اتفاق را تجربه کردید که به درخواستتان برسید؛ یعنی نگرانی بیشتر!
بنابراین اتفاقاتی که در طول روز تجربه میکنید، بستگی به این دارد که چه چیزهایی در مدارتان وجود دارد و چه چیزهایی نزدیکترین شباهت فرکانسی را به فرکانس شما داشته باشد.
تلقین، یک شمشیر دو لبۀ قدرتمند
در ادامۀ پاسخ به دوست عزیزی که این سؤال را مطرح کرده است، میگویم به نظرم اساسیترین مسئله شما، قدرت و مهارتی است که در تلقین کردن به خودتان دارید؛ چون تلقین، مانند یک شمشیر دو لبۀ قدرتمند است! و اگر آن را با باورهای قدرتمند کننده همراه نکنید، مانند یک وسواس مخرب به جانتان افتاده و آرامشتان را نابود میکند.
شما در متن سؤالی که برایم ارسال کردهاید، نوشته بودید:
این باعث شده است که از لحاظ ذهنی دائماً نگران باشم، یعنی الان واقعاً نمیتوانم بگویم خیالم از چه چیزی راحت است. مثلاً وقتی موضوعی به ذهنم خطور میکند که از بابت آن خیالم راحت است، بلافاصله من را نگران میکند.
ریشۀ این جمله نشاندهندۀ این است که شما اساساً نگران ازدستدادن چیزهایی هستید که همین حالا در زندگیتان وجود دارد و آنها دوستشان دارید! به همین دلیل تمام کانون توجه و انرژیتان را صرف این میکنید که شاید موفق شوید به «ازدستدادن داشتههایتان» توجه نکنید؛ اما این تلاش دقیقاً برعکس عمل میکند، یعنی توجه شما بر «ازدستدادن داشتهها» قرار دارد؛ به همین دلیل از این جنس اتفاقات را بیشتر و بیشتر تجربه میکنید.
درصورتیکه راه صحیح این است که این انرژی خود را صرف سپاسگزاری از خداوند (بابت آن نعمتها) کرده و شروع به شمردن نعمتهای زندگیتان کنید تا باورتان شود که نعمتها در جهان هستی بیشمار و بیانتها هستند و اگر هم چیزی از زندگیتان خارج شود، حتماً نعمتهای بیشتری در راه است؛ در این صورت دیگر نگران ازدستدادن نعمتهایتان نخواهید بود.
در یککلام، با هر روشی که با آن راحتتر هستید، خودتان را به احساس آرامش برسانید؛ و این احساس آرامش از نچسبیدن به هیچ خواسته و داشتهای که در زندگیتان دارید، حاصل میشود.
درک تئوری مدارها مساوی است با درک بهتر قوانین
اگر بخواهیم از یک دید بزرگتر و عمیقتر به قوانین جهان هستی نگاه کنیم و دلیل اتفاقات زندگیمان را بهتر متوجه شویم، باید با چیزی به نام «تئوری مدارها» آشنا شویم:
تئوری مدارها یکی از روشهای بسیار عالی و شگفتانگیزی است که آن را طراحی کردهام تا بتوانم به شکلی قابلفهمتر، قوانین جهان هستی را طوری توضیح بدهم که همۀ افراد بهراحتی بتوانند رابطۀ میان «باورها» و «اتفاقات زندگیشان» را درک کنند و از نقش اساسی باورها در زندگیشان مطلع شوند؛ سپس بتوانند باورهایی را برای خودشان بسازند که آنها را وارد مدار اتفاقات و شرایط دلخواهشان کند.
این تئوری مهم را در طی چندین جلسه و ساعتها آموزش، در دورۀ خالق هوشمند، توضیح دادهام؛ اما اکنون خیلی خلاصه آن را برایتان توضیح میدهم:
ابتدا مدارهای منظومه ی شمسی را در نظر بگیرید، مانند مدارهای منظومۀ شمسی، در جهان بینهایت مدار متافیزیکی تودرتو وجود دارد که در هر مدار، اتفاقات، شرایط، موقعیتها و آدمهای متفاوتی وجود دارد و کار جهان این است که هر فرد را بر اساس باورها و فرکانسهایی که دارد، در یک مدار مشخص (همجنس با باورهایش) قرار بدهد. در این صورت، آن فرد در آن مدار فقط ارتباط با آدمها، اتفاقات، شرایط، موقعیتها، راهکارها و ایدههایی هم جنس با باورهایش را تجربه میکند.
فکر کردن عامل جذب اتفاقات نیست
پس موضوع خیلی فراتر از فکرکردن به یک اتفاق و سپس بهوجودآمدن یا بهوجودنیامدن آن است! موضوع این است که فرد چه باورهایی دربارۀ موضوعات مختلف دارد… .
مثلاً دربارۀ روابط: آیا باور فرد این است که او لایق عالیترین رابطه با عالیترین افراد است؟ یا باورش این است که در این دوره و زمانه اصلاً آدم خوب پیدا نمیشود؟!
یا مثلاً دربارۀ ثروت: آیا فرد باور دارد که کسب ثروت آسانترین کار دنیاست و فرصتها برای ثروتمند شدن او هر روز بیشتر و بیشتر میشود؟ آیا باور دارد که جهان هر روز شرایط و راههای سادهتری برای ثروتمند شدن او سر راهش قرار میدهد؟ یا باورش این است که اوضاع اقتصاد هر روز بدتر، فرصتها کمتر و ثروتمند شدن هر روز سخت میشود؟
یا مثلاً دربارۀ خانواده: آیا فرد باور دارد که فرزندپروری کاری آسان است؟ آیا باور دارد بچهها به دلیل اینکه به منبع انرژی خود (خداوند) به طور عمیقتر متصل هستند، آرامش بیشتری دارند؟ یا اینکه دائماً نگران این است که فرزندش در آینده ممکن است با چه اتفاقاتی مواجه شود؟!
بهطورکلی فردی که اصولاً خوشبین است و باورهای قدرتمند کنندۀ بیشتری دارد، با فردی که اساساً بدبین است و همیشه کانون توجهش بر وجه منفی هر موضوعی متمرکز است، هرگز و هرگز تجربیات یکسانی از یک موضوع یکسان نخواهند داشت.
مثلاً اگر حتی در یک شهر یا کشور یکسان (با قوانین دولتی یکسان) زندگی کنند، دو وضعیت کاملاً متفاوت را از آن محیط یکسان تجربه خواهند کرد؛ زیرا آنها در دو مدار کاملاً متفاوت قرار دارند.
به طور خلاصه درک مکانیزم جهان هستی با کمک تئوری مدارها، کمکتان میکند که بهسادگی کنترل کامل زندگیتان را در دست بگیرید؛ کمکتان میکند که به معنای واقعی کلمه، درک کنید که هیچ تجربهای و هیچ اتفاقی، بدون اجازۀ شما، وارد زندگیتان نمیشود… .
درست است! هیچ اتفاقی بدون اجازۀ شما وارد زندگیتان نمیشود، مگر اینکه ریشۀ آن اتفاق را باور کرده باشید و بهوسیلۀ کانون توجه خود، فرکانس آن را در وجودتان فعال کرده باشید.
قطعاً دستاورد چنین حدی از خودسازی بهوسیلۀ درک قوانین جهان هستی (با کمک تئوری مدارها) و هماهنگ شدن با این قوانین، زندگیای سراسر آرامش، شادی، سعادت و خوشبختی است.
و چنین دستاوردی، شما را به این اطمینان میرساند که هیچ فردی (به غیر از خودتان، آنهم بهوسیلۀ باورهایتان) نمیتواند کوچکترین تأثیری، چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی، در زندگیتان داشته باشد.
درنهایت، شکل گرفتن چنین حدی از ایمان به قوانین در وجودتان، قدرت کنترل بر تمامی جنبههای زندگیتان به شما میبخشد و شما را به جایگاهی میرساند که در آن جایگاه، اطمینان خواهید داشت که اصلاً مهم نیست الان کجا هستید و چه شرایطی دارید؛ چون میتوانید همین حالا با تغییر دیدگاه، باورها و فرکانسهایتان، به شرایطی که دوستش دارید هدایت می شوید.